برگی از زندگی شخصی
… ساعت دو بعدازظهر مشغول نهار خوردن بودیم، مریم خانم عروس جدید هم بود … مامان: آقا مسعود برای خانمت برنج بریز. مسعود: غریبه که
… ساعت دو بعدازظهر مشغول نهار خوردن بودیم، مریم خانم عروس جدید هم بود … مامان: آقا مسعود برای خانمت برنج بریز. مسعود: غریبه که
قربان آن صدای بم و آشنای تو شکر خدا که باز شنیدم صدای تو هستی تو یادگار امام و امید خلق رحمت بر آن امام
مشخص شد که طرحی تازه و جانانه ای داری برای کار و کوشش همت مردانه ای داری ز اخلاق و ز رفتارت از این دیدار
همی گشتم و گشته ام بی امان که یابم صدای رسا در جهان نبود و ندیدم بجز اصفهان صدای رسای رضا چایچیان