باز هم یک خاطراتی از شهید آمد به دستم
حرمتش را پاسداری میکنم تا زنده هستم
بعد ازاین هرکس بخواندسرگذشت این عزیزان
پیش خود گوید خدا اینها کیانند من که هستم
از زبان همسرش تنظیم شد این دفتر عشق
گفت کردم کارزینب هر چقدر آمد زدستم
شیرزن بود و مقامش نیست کمتر از شهیدان
من که از تمجید اینگونه زنان درمانده هستم
گفت بودم یک معلم درس میدادم به اطفال
ناگهان همکارمن آمدکنارم دادعکسی را بدستم
گفت مردیست پاک ومهربان وپاسدارانقلابست
من ز این امر مبارک تا قیامت ضامن استم
گفت ایشان در جوابش من نمی دانم چه گویم
در جوابت مانده ام گویا که خوابم یا که مستم
باید این مطلب به عرض والدین خود رسانم
بعد از این بهر جوابت حاضر وآماده هستم
گفت اشکالی نداردشور کن با خانواده
گرچه من همکارتو اما زخواهر بهتر هستم
او تشکر کرد از همکار خوب و مهربانش
گفت من هم با وجود تو همیشه خوشتر هستم
بعد چندی گفت باید بنده ایشان را ببینم
لیک خواهش میکنم اول نداند من که هستم
عاقبت مقدور شددیدارو راضی شدبه وصلت
گفت اذعان میکنم با این تفاهم راضی هستم
خانواده شد مهیا از برای خواستگاری
گفت ناصر باپدر باید گلی گیرم بدستم
دسته گل شد خریداری فزون از حدّ زیبائی
این جوان گفتا خدایا من که ممنون تو هستم