اسب سرکش را بمن دادند کم کم رام شد
هر طریقی را که پیمودم بمن همگام شد
آنکه یک عمری کنارم سر ببالین میگذاشت
هر چه عمرش بیشترگردید ناآرام شد
کوشش بسیار کردم تا ز من راضی شود
پا سخم را داد اما قسمتم دشنام شد
خویشتن را می پسندد با همه بیگانه است
این تفکر در وجودش جزئی از احکام شد
صفحۀ تاریخ را بنگر، ز این جنس لطیف
عنصری آمد بدنیا و سپس قطام شد
مرد بیچاره گرفتارست در چنگال او
گر رها خواهد شدن رسوای خاص و عام شد
گرچه او مکار و مغرور است اما گاه گاه
پای شیطان گرمیان باشد اسیر دام شد
ساده اندیش است گاهی هم تراز کودک است
از شگفتی های این موجود مغزم خام شد
جز خدا او را کسی نشناخت در این روزگار
سعی خود را کرد مینوتن ولی ناکام شد
غیراز آن معصومه ها و چند بانوی دگر
هر چه زن آمد به این دنیا فقط هم نام شد
جدّه ما هم که یک زن بود در آن روزگار
در پی اغوای شیطان تا ابد بد نام شد