ای محرم آمدی بار دگر با سوز و آه
آمدی تا باز هم در بر کنم رخت سیاه
ای هلال غم دوباره آمدی
آمدی ای ماه ماتم آمدی
همه جا کوچه و بازار سیه پوش کنید
شادی و خنده بیهوده فراموش کنید
ای محرم آمدی بار دگر با سوز و آه
آمدی تا باز هم در بر کنم رخت سیاه
ای هلال غم دوباره آمدی
آمدی ای ماه ماتم آمدی
همه جا کوچه و بازار سیه پوش کنید
شادی و خنده بیهوده فراموش کنید
… ساعت دو بعدازظهر مشغول نهار خوردن بودیم، مریم خانم عروس جدید هم بود … مامان: آقا مسعود برای خانمت برنج بریز. مسعود: غریبه که
این روزها که اینجانب همچون هزاران مسلمان دیگر چه ایرانی چه کشورهای دیگر برای زیارت خانه خدا تدارک می بینیم طبعاً اتفاقاتی افتاده است که
قربان آن صدای بم و آشنای تو شکر خدا که باز شنیدم صدای تو هستی تو یادگار امام و امید خلق رحمت بر آن امام
مشخص شد که طرحی تازه و جانانه ای داری برای کار و کوشش همت مردانه ای داری ز اخلاق و ز رفتارت از این دیدار