یادیار

زیبائی تو خیره کند خُرد و کلان را
آشفته کند موی توهم روح و روان را

حوران بهشتی به چه حالند در آنروز
وقتی که قدم رنجه کنی باغ جنانرا

خورشید صفت جلوه کن ای ماه درخشان
تا نور فشانی همۀ کون و مکان را

مجنون چه کند گر ننهد سر به بیابان
عشق است که دیوانه کند پیر و جوان را

فرهاد نظر کرد به شیرین و چنین گفت
با عشق توان کند ز جا کوه گران را

با یاد تو آرام شدم وقت جدایی
مگذار که از کف بدهم پاک عنان را

مینوتن اگر ترک تو را کرد میازار
این رسم بد اول شده بنیاد جهان را

این عادت ماه است و پذیرفتن خورشید
تا هر دو جدا دور بتابند زمان را

وین آدم و حوا که چهل سال جدایی
هرگز به گلایه نگشودند زبان را

متن بالا را از طریق دکمه های زیر بین دوستان خود اشتراک بگذارید
فیسبوک
توییتر
واتس اپ
تلگرام
لینکدین
ارسال ایمیل
پرینت کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *