الهی کفَی بی عزّاً اَن اَکون لَکَ عبداً و کفی بی فخراً اَن تَکونَ لی رَباً اَنتَ کما تُحِب وَجعلنی کما تُحِب . ای خدا مرا این عزت بس است که بندة تو باشم و این فخرم بس که پروردگارم تو باشی ، توچنانی که دوست دارم، مرا چنان کن که دوست داری. سرنوشت بشر دربیان مولا ی متقیان علی(ع) در بیابان وحشت زای عدم مسافری سرگردان راهی طولانی و تاریک را در پیش گرفته آهسته بجانب دنیا روی نهاده بود گاهی بصورت شیره در شریان نباتات روان می شد و زمانی مانند شیر از خون و گوشت حیوانات سرچشمه گرفته در نهرهای باریک رگ راه باز می نمود تا به خلیج پستان فرو ریخت، عاقبت بشکل قطرۀ آبی که آنرا نطفه می گویند در آمد و در نتیجه هیجان غریزه از پشت مردی بشکم زنی تغییر مکان داد و مانند تخمی که بدست باغبان در دل زمین دفن شود در خلال پرده های رحم بانتظار روز موعود پنهان گردید این رهگذر غریب که از هر چیز بسایه ای که بین وجود و عدم سرگردان است شبیه تر بود در این مسافرت خسته کننده و دشوار چه ها کشد و چه شهرهای ندیده و نشنیده تماشا کرد و در مدت نه ماه که میهمان رحم و همسایۀ امعاء و احشاء بود تاموقع عزیمت چگونه پذیرایی شد و به چه صورت ها درآمد . خون بود کم کم گوشت شد رفته رفته قیافه ای گرفت و مهندس آفرینش بر اندامش خطوطی ترسیم کرد تا وقت رفتن با چشم و گوش و با دست و پا باشد . شبی گذشت و روزی آمد و سرانجام انقلاب و فشاری در زندگی خود احساس کرده بیهوش گردید ناگهان چشمان ناتوان و خسته اش در محیطی پرجنجنال و غوغا بر جماعتی گشوده شد که همه می خندیدند و دست میزدند. آری بدنیا آمده بود. معلوم نیست که در نخستین لحظه با چه هیولای ترس آور و وحشتناکی برخورد کرده که در میان هلهلۀ شادی و فریاد مسرّت دیگران باتمام نیرو شیون بر آورده ومانند ابر بهاری زار زار بگریست . درست در همان موقع که این مسافر از آن جهان ابهام آمیز بسوی اقلیم وجود روی آورده بود پروانه ای رنگین پر و بال هم از آشیان بهشت به همراهی او رخت بر بست و از آسمان به زمین میل نزول کرد آن پرنده زیبا و سبک پرواز که با فرشتگان همبازی بوده به برگ های گلهای ستارگان می نشست و به دور شمع ابدیت چرخ می خورد بنابر فرمان ایزد متعال از چمن سبز آسمان و چراغ مهر و ماه بر کنده بدنبال مقدرات مجهول بال و پر گشود این دو همسفر مانندجسم و سایه پیش و دنبال به جهان می آمدند و ندیده عاشق یکدیگر بودند ولی در نخستین ملاقات خوب با هم انس گرفته بطوریکه بی اختیار این در آغوش آن و آن در قلب این فرو رفت. اندک اندک چهرۀ هولناک دنیا در نظر نوزاد قیافه ای زیبا و محبوب گرفته هر چه بزرگتر می شد احساس می کرد که این محیط و این فضا را بیشتر دوست می دارد ، تا کار به جایی رسید که همه چیز را فدای دنیای محبوب و عزیز نمود . واقعاً که انسان چه موجود عجیبی است دستگاه آفرینش از بشر شگفت انگیزتر بدنیا نفرستاده هر قدر هم که سالمندترو بزرگتر باشد باز به کودکان خردسال میماند که بی سبب خوشدل و بیهوده آزرده و ملول است. گاهی به افراط پیش می رود و زمانی به تفریط باز پس می گردد و اگر امیدوار باشد بر حرص و طمع می افزاید و اگر مأیوس گردد از شدت تأسف جان می سپارد چنان خشمگین می شود که خود را بی اختیار به هلاکت میاندازد و چندان خرسند و خوشحال می گردد که احتیاط و پیش بینی را پاک فراموش می کند. در موقع ترس بقدری ضعیف و عاجر است که از سود خود نیزامتناع می ورزد و هنگام ایمنی کورکورانه در چاه نیستی فرو می افتد. در مصیبت سخت نا بردبار است و کم طاقت و همین که به عیش و خوشگذرانی رسید جهان را دمی می شمارد و روزی اگر گرسنه ماند از شدت ضعف بر خاک می نشیند بر سرسفره چندان میخورد که باز هم از فرط سنگینی و کسالت به او مجال جنبش و حرکت نمی دهد. باری همیشه افراط کار و همواره تفریط پیشه است و کمتر در این طبیعت موجودی معتدل و با اراده می توان یافت. آن ناتوان و بیچاره ای که در گهواره یک دم بی پرستار نمی توانست بسر برد و از پشه ای بدین ناتوانی درمانده و عاجز میشد جز جرعه ای شیر که از خون انسانی دیگر تهیه می گردید هیچ غذا را نمی توانست هضم کند به مرور روزگار کار را به جایی می رساند که با بلعیدن جهانی بدین عظمت باز هم ناشتاست. همان کودک شیرخوارحیوانی درنده و خونخوار می گردد اما چندان طول نمی کشد که دوباره روزگار عجز و ناتوانی بدو بازگشته از صورت نخستین هزار بار هولناک تر جلوه می کند و یعنی گهوارۀ روز ولادتش بگور تنگ و تاریک مبدّل می شود.درآنجا در زیرسنگ لحدتنها وبیگانه سر برخاک وخشت می گذارد و از آن دنیای زیبا از کاخ عالی، از آن سیم و زر خلاصه از همه چیز دل کنده فقط به مشتی خاک و خشت قناعت می کند. در این موقع کردار زشت یا پندار فاسد، تبهکاری ها، خونریزیها، قتل ها وغارتها همه با منظره ای وحشتناک از پیش چشمش رژه می روند و بصورت او زهرخند می زنند. اما از همه جگرگداز تر ندای همسفر عزیز اوست که فریاد پشیمانی و افسوس را به فلک می رساند آری همان یار دیرین و شیرین کار، همان روح عزیز که از افق مجردّات پایین آمده و در آغوش او جای گرفته بود اکنون سراپا آلوده و ننگین بال شکسته و پرسوخته مستمند و اندوهناک به بالینش حاضر شده او را بسختی سرزنش و ملامت می کند. ای کاش هرگز با تو دوست و آشنا نمیشدم. این ترانه را خردمندان و افراد پرهیزگاردر دوران حیات هم به خوبی می شوند و این همان ترانه ای است که وی را ندای جان می نامند. در اینجا آهنگ امیرالمؤمنین علی «ع» قدری رقت انگیز و آهسته شده اشک بدور چشمان خدابینش حلقه زد، خداوندا آنها کجا رفتند؟ آن پادشاهان جهانگیر، آن ستمگران خونریز، آنهایی که برای افتخار موهوم برای تصرف یک وجب خاک هزاران خاندان بر باد می دادند، اکنون به چه چیز سرگرمند؟ آیا از تخت وتاج زیباتر، از نفوذ و سلطنت بهتر، از عیش و عشرت شیرین تر، چه چیز را بدست آورده اند که به آن دل خوش کرده یکباره از این جهان رخت بر بستند؟ هیچ...! فقط در قبر جای گرفتند و پیراهن کفن پوشیدند، خاک بودند و سرانجام نیز با خاک سیاه همدم و هم آغوش گردیدند.

آدمی

در بیابان عدم گم گشته بود
یک مسافر واله و سرگشته بود

شد روانه سوی اقلیم وجود
لحظه ای در اختیار خود نبود

بود تسلیم رضای ذوالجلال
تا بپیماید ره رشد و کمال

گاه در ساق گیاهان شیره بود
گاه بر شاخ درختان میوه بود

گه شتابان و گهی آرام بود
راه او راهی پر از ابهام بود

راه باریکی ز نو آغاز کرد
تا که در رگ راه خود را باز کرد

عاقبت در یک مکانی جا گرفت
در میان سینه ای مأوا گرفت

هفت خوان رستم اکنون طی نمود
شد مشخص این همانا ” نطفه ” بود

باری این موجود مرموز شگفت
پشت مردی منزل و مأوا گرفت

از هیجان غریزه ناگهان
شد جدا از پشت مردی همزمان

منتقل شد پس زنی را در شکم
جای او شد بعد از این هم در رحم

مستقر شد در رحم این بیقرار
تا کند روزی ولادت انتظار

همچو تخمی را که دست باغبان
میکند در زیر خاک و گِل نهان

در خلال پرده هائی از رحَم
ماند تا در روز موعود ای صنم

بهر ما بسیار نامفهوم بود
در حقیقت بود و پیدا هم نبود

بین موجود و عدم سرگشته بود
می شود این گفت: هم بود و نبود

این مسافر بی نهایت خسته بود
شهرهای بیشماری رفته بود

راه پرپیچ و خمی طی کرده بود
دیدنی ها را تماشا کرده بود

مدّت نه ماه و اندی کاین وجود
بود مهمان رحم، آسوده بود

از پذیرائی او معلوم نیست
بر کسی این نکته ها مفهوم نیست

شکل های مختلف شد در رحم
مدتی خون بود و بعداً شد لحم

رفته رفته او قیافه می گرفت
آفرینش ساخت موجودی شگفت

پس خطوطی بر تنش ترسیم شد
دست وپا پیدا شد و تنظیم شد

پا برای رفتنش آماده شد
بهر دیدن چشم زیبا داده شد

گوش را بهر شنیدن داده است
هر چه را بر جای خود بنهاده است

جسم او از هر نظر تکمیل شد
نه عقب افتاد و نه تعجیل شد

عاقبت روزی گذشت و شب رسید
انقلابی شد فشاری تازه دید

از فشار تازه او بیهوش شد
لحظه ای این رهگذر خاموش شد

ناگهان چشمان خود را باز کرد
چشم خود بست و دوباره باز کرد

دید اطرافش همه کف می زنند
چنگ و سُرنا می زنند دف می زنند

در نخستین بار تا چشمش گشود
روبروی او خدا داند چه بود

یک هیولایی که او بی اختیار
گریه را سر داد چون ابر بهار

لیکن اطرافش همه شادی کنان
او بدنیا آمده در این زمان

والدینش شاد از نوزادشان
لطف حق شامل شده بر حالشان

از همان روزی که این کاکُل بسر
نطفه اش افتاد از سوی پدر

آن همه ابهام پشت سر گذاشت
بهرماندن فرصتی دیگر نداشت

مرغک خوش پر و بالی از بهشت
پر زنان آمد بسوی سرنوشت

او سبک بال و بسی خوشرنگ بود
با همه کروبیان هم رنگ بود

دور گلها بود با پروانه ها
بود گاهی همره سیاره ها

چرخ میخوردند دور کهکشان
بود آزاد و رها در آسمان

پس بفرمان خداوند ودود
پر گشاد و بر زمین آمد فرود

پشت سر بگذاشت آن باغ چمن
باید او جای دگر گیرد وطن

در پی تقدیر بال و پر زند
گرچه مجهول است اما چون کند

همسفر بودند در دنبال هم
آن یکی بیرون و آن هم در رحم

همچو سایه پیش و پس در یک زمان
هر دو با هم آمدند در این مکان

او ندیده عاشق آن دیگراست
در حقیقت این دو تا یک پیکر است

اولین دیدار، یار هم شدند
جسم و جان با یکدگر در هم شدند

رفته رفته چهره این روزگار
پیش چشم کودکی شد سازگار

رشد کرد و هر آنچه راکه دید
هم به قدر وسع آن را میخرید

بعد از این دنیا شده محبوب او
هر چه در آنست شد مطلوب او

آه و واویلا از این نوع بشر
بوده در دنیا همیشه اهل شرّ

دستگاه آفرینش این چنین
خلقتی بیرون نداده پیش از این

هرچه او را عمر و سالش بیشتر
آرزوهای محالش بیشتر

بی جهت خوشدل شود چون کودکان
میشود غمگین اگر گفتی فلان

آنقدر افراط کار است و جسور
از موانع می کند هر دم عبور

گر کند یک لحظه احساس خطر
میکند از سود خود قطع نظر

یک زمانی می شود درّنده خو
وقت دیگر نادم است و صلح جو

خلقت انسان شگفت است و عجیب
بارک الله گفته برخود آن حبیب

ترس اگر آمد سراغش مرده است
ایمن ار باشد جهان را خورده است

در مصیبت سخت غمگین می شود
وقت شادی خارج از دین می شود

گر گرسنه شد ضعیف و بینواست
بر سر سفره سر و جانش فداست

این همان طفلیست زار و ناتوان
داخل گهواره بودی بی زبان

جرعۀ شیری که از خون کسان
بود قوت لایموتی بهر آن

کار او آخر به آنجایی رسید
هر چه دادندش گفت هل من مزید

آنکه روزی بود طفل شیرخوار
شد جهان خوار بزرگ روزگار

بعد چندی این وجود خیره سر
که جوانی را نهادی پشت سر

سستی و درماندگی او را گرفت
شد دگر یک عنصر پیرو خرفت

بار دیگر شد ضعیف و ناتوان
بلکه وحشتناک تر از آن زمان

زهر خند مرگ هم از ره رسید
کرد از این زندگی قطع امید

عاقبت گهواره اش شد گور تنگ
برد با خود یک کفن در زیر سنگ

خاک گورستان بشد مأوای او
تنگ و تاریک است اکنون جای او

کاخ زیبائی که با کبر و غرور
گام بر میداشت در وقت عبور

کاخ زیبا و مقام و سیم و زر
کی برای او دگر دارد اثر

نیست دیگر مال او اموال او
میرود با او فقط اعمال او

او قناعت کرد بر یک مشت خاک
خاک بر سربود و جایش زیر خاک

جمله اعمال او در این زمان
هر چه بوده فاش و آنچه در نهان

آنچه غارت کرده از مال کسی
آبروی خلق را برده بسی

کل این اعمال ظاهر می شود
حق هر کس خورده حاضر می شود

ظاهراً او مرده اما زنده است
چشم او میبیند اما مرده است

او فقط اعمال خود را ناظر است
در جواب شاکیان کی قادر است

لیکن از هر مطلبی جانسوز تر
یار دیرینش که بودی همسفر

مدتی بودند با هم در جهان
بود هم آغوش او در هر زمان

این همان روح سبک بالست و ناز
همدمش می بود یک عمر دراز

از ورای آسمانها پر کشید
عاشق او بود و قلبش می تپید

لیکن اکنون پرّ و بالش سوخته
ز آتشی که این بشر افروخته

آمده بالا سرش روح عزیز
گفت ترسانم ز روز رستخیر

تو چه کردی بر من و احوال خود
تیره کردی نامۀ اعمال خود

من پشیمانم که بودم یار تو
آبرویم رفت از کردار تو

کاش من با تو نبودم آشنا
من کجا و این خیانت ها کجا

دل شکسته شدجدا از این بدن
زیر لب میفگت دائم این سخن

کاش از اول نمی دیدم تو را
ای بشر اینگونه گستاخی چرا

هم ملامت کردو هم افسوس خورد
بار سنگین گنه با خویش برد

این ندای جان بودآید به گوش
این میرسد ازغیب

متن بالا را از طریق دکمه های زیر بین دوستان خود اشتراک بگذارید
فیسبوک
توییتر
واتس اپ
تلگرام
لینکدین
ارسال ایمیل
پرینت کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *